2- (به خاطر بياور) هنگامي را که پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روي زمين، جانشيني قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: «پروردگارا! »آيا کسي را در آن قرار ميدهي که فساد و خونريزي کند؟! (اگر هدف از آفرينش اين انسان، عبادت است،) ما تسبيح و حمد تو را بجا ميآوريم، و تو را تقديس ميکنيم.» پروردگار فرمود: «من حقايقي را ميدانم که شما نميدانيد.» (بقره، 30)
او که آفريننده است، انسان را جانشين خودش در زمين معرفي مي کند. منطق، از يک جانشين تبلور صفات منصوب کننده را مي خواهد. پس انسان اگر به او اعتقاد دارد بايد به دنبال اين باشد که چقدر اعمالش با آنچه خدا انجام مي دهد تطبيق دارد.
نگفتم آنچه خدا مي خواهد چون قائل به اين هستم که خدا آنچه را که مي خواهد، انجام مي دهد! اگر مي خواهد انسان داراي صفات والا و کريمه باشد، خود حد اعلاي اين صفات است. بهترين تعبير در رابطه با اين رفتار که تا به حال شنيده ام، «رنگ خدا»، بوده است. يعني بعضي کارهاي انسان ها رنگ خدايي دارد، که البته خود يک تعبير قرآني است.
رنگ خدايي (بپذيريد!) و چه رنگي از رنگ خدايي بهتر است؟! (بقره ؛ 138)
3- حال برگرديم به سوال ابتداي متن. کمي فکر کنيم و با تمام نقصمان در ارتباط با اطلاع از تاريخ 11 هزار ساله، پاسخي براي آن بيابيم. جواب ها را پيش خودمان نگه داريم! از اينجا به بعد وارد يک آزمون جامع خليفه الهي مي شويم!
اصلا امتحان را آسان تر کنيم! 11 هزار سال، خيلي زياد است. هر يک از ما فقط به اندازه سال هاي زندگي خودمان دنبال جواب سوال مطرح شده در ابتداي متن بگرديم. يعني شما اگر 15 سال زندگي کرده ايد و طبيعتا محدود به مکان ها و زمان هاي خاصي بوده ايد، چه چيز هايي براي تعريف کردن براي ديگران به عنوان جواب سوال مذکور داريد؟
4- خيلي از ما مدعي جانشيني او در زمين هستيم، اين هم يک امتحان براي ميزان صحت ادعايمان است! خدا 11 هزار سال نگاه کرده است به ما و پدرانمان تا برسد به حضرت آدم و حوا! آن هم نه با چشم محدود به مکان و زمان ما! بلکه:
چشمها او را نميبينند؛ ولي او همه چشمها را ميبيند. (انعام ؛ 103)
يعني همه آدم ها را در همه مکان ها در همه لحظه ها ديده است. حال مي خواهد از اين همه داده (!) مهمترين ها را براي ما بيان کند:
ما بهترين سرگذشتها را از طريق اين قرآن -که به تو وحي کرديم- بر تو بازگو ميکنيم؛ و مسلما پيش از اين، از آن خبر نداشتي! (يوسف ؛ 3)
قرآن پر است از سرگذشت پيشينيان ما. اما بعضي از نکاتي که خدا به آنها پرداخته است وقتي به عظمت او و عظمت آيات وحي او نگاه مي کنيم خيلي عجيب هستند و انسان را به فکر وادار مي کنند. سه مورد را با هم ببينيم:
1-4) گفتند: «ما آنها (گوسفندان) را آب نميدهيم تا چوپانها همگي خارج شوند» (قصص؛ 22)
جمله بالا جواب دختران شعيب به سوال موسي (ع) است که گفت در حالي که ديگران به گوسفند هايشان از آبشخور آب مي دهند، چرا شما دور ايستاده ايد؟!
شما هم با من در حيرت بمانيد که پروردگارمان از 11 هزار سال زندگي آدم ها بر روي زمين چه چيزي را برايمان انتخاب کرده است تا پند بگيريم! يعني خدايمان با اين صحنه خيلي حال کرده است! که بايد قسمتي از روايتش از تاريخ انسان در کتاب کوتاهش در مقايسه با اين تاريخ بلند را به آن اختصاص داده باشد!
چقدر عجيب است که تاخير آب دادن به گوسفندان توسط دختراني چوپان بيشتر از برخي اتفاقات عظيم بشري (که در قرآن نقل نشده است) براي او اهميت دارد. يعني حيا دو دختر چوپان بيشتر مي ارزد در ترازوي خداوندي، از هزار اتفاق که به نظر ما عظيم است.
2-4) ناگهان يکي از آن دو (زن) به سراغ او آمد در حالي که با نهايت حيا گام برميداشت، (قصص ؛24)
باز هم با حيا گام برداشتن يک زن، در دل اين تاريخ پر ماجرا سهم دارد در بيان خداوند و هزار اتفاق به ظاهر مهم ديگر نه!
3-4) آنها به نذر خود وفا ميکنند، و از روزي که شر و عذابش گسترده است ميترسند، و غذاي (خود) را با اينکه به آن علاقه (و نياز) دارند، به «مسکين» و «يتيم» و «اسير» ميدهند! (و ميگويند:) ما شما را بخاطر خدا اطعام ميکنيم، و هيچ پاداش و سپاسي از شما نميخواهيم! (انسان ؛ 7 ، 8 و 9)
ماجراي سوم مربوط مي شود به يک خانواده کوچک با دو فرزند که بيمار شده اند و نذر مي کنند سه روز روزه بگيرند که اي خداي متعال فرزندانمان را سلامت ببخش. روز اول اذان مغرب و موقع افطار مسکيني درب خانه را مي زند و طلب طعامي مي کند، خانواده آنقدر با مرامند که افطارشان را به او دهند! نذر سه روز است و روز دوم و سوم هم به همين ترتيب يتيم و اسيري روانه مي شوند تا خدا بعد از 10 هزار سال بار ديگر به فرشتگانش نگاه کند و بگويد:
«من حقايقي را ميدانم که شما نميدانيد.» (بقره 30)
از اين داستان ها و حکايات در کلام حق زياد است! آنچه بايد براي ما بماند اين باشد که ببينيم براي او چه مهم است! تا همان گونه شويم.
5- جوابمان به سوال بخش اول را با روايات الهي اگر مقايسه کنيم عيار خليفه الهيمان در نگاه به زندگي مشخص مي شود! حسابش فعلا بماند براي خودمان! هر چقدر خاطره هايمان بيشتر رنگ خدايي داشتند بيشتر به خود بباليم. اما غير از اين يک موضوع ديگر هم هست که خيلي مهم به نظر مي رسد و آن اينکه هر يک از ما نيز کتابي داريم متعلق به خودمان:
و ما هيچ کس را جز به اندازه تواناييش تکليف نميکنيم؛ و نزد ما کتابي است که (تمام اعمال بندگان را ثبت کرده و) بحق سخن ميگويد؛ و به آنان هيچ ستمي نميشود. ولي دلهاي آنها از اين نامه اعمال (و روز حساب و آيات قرآن) در بيخبري فرورفته؛ و اعمال (زشت) ديگري جز اين دارند که پيوسته آن را انجام ميدهند... (مومنون ؛ 62 و 63)
در کتاب ما چه چيزي براي خدايمان؛ هاي لايت؛ است؟!
خدايي که رفتار چند چوپان در آب دادن به گوسفندانشان در آبادي دور افتاده و يا راه رفتن يک زن از ميان ميلياردها راه رفتن زنان ديگر روي زمينش و يا گرسنه ماندن يک خانواده در خفاي محض براي سه شب، چشمش را مي گيرد! خدا را چه ديدي! شايد بستن صفحه مرورگر فايرفاکس بنده ديگري از او، موقعي که با چيزي مخالف فطرش مواجه شد و با خود گفت خدايا من از آنچه نفسم به آن امر مي کند به خاطر تو گذشتم، در حالي که هيچ کس او را نمي بيند، سر ذوقش بياورد و باز هم، اين بار اما بعد از 11 هزار سال رو به فرشتگانش کند و بگويد:
«من حقايقي را ميدانم که شما نميدانيد.» (بقره 30)
والسلام.